دليران تنگستاني(5)


 

نويسنده:مرحوم منوچهر آتشي




 

(7)استعمار از تمام امکانات بهره گيري مي کند جنگ دليران از نظرگاه تاريخي
 

بيگانه متجاوز، که با آگاهي کامل از فقر نظامي ايران زمان قاجار -خصوصاً فقدان نيروي دريايي مؤثر، هرگز انتظار مقاومتي در منطقه مورد تجاوز، بوشهر و تنگستان، در بخش ساحلي و دشت ها، و دشتستان در فاصله برازجان، بوشهر، نداشت، وقتي با واقعيتي دگرگون روبه رو شد، دست به دسيسه چيني و به کارگرفتن شگردهاي خاص خود، دو به همزني و تحريک گروه هاي مردم عليه يکديگر زد. يکي از شيوه هاي محيلانه آن ها، وحشي قلمداد کردن مردان دلاور و مرزبانان شريفي بود، که بي هيچ چشم داشت و بي انگيزه هيچ فرماني - تنها به حکم احساسات ميهن پرستي و واپس راندن کفار متحد شده و جبهه نيرومندي، از نظر کيفيت، تشکيل داده بودند.
با اين روش، تلاش مستر چيک، قونسول انگليس اين بود که مبارزه مردم جنوب را، از اعتبار تاريخي بودن بياندازد و به عملياتي راهزنانه تعبير کند. در حالي که با اندک مطالعه اي بر گسترش مقاومت، خصوصاً همکاري با بازرگانان و روشن فکران بندر بوشهر، مردان دلاو کازرون، ناصر ديوان معروف که حتما از او بيشتر سخن خواهيم گفت، و روحانيان واقعي ثابت مي دارد که اين جنگ دفاعي نه تنها شورش و سرکشي راهزنان نبوده، بلکه از خصلت تاريخي ويژه اي برخوردار بوده، که در تاريخ ما هميشه سابقه داشته است. براي درک اهميت مقاومت و روشن کردن پيوندهاي تاريخي آن، ناچاريم ذهن خوانندگان گرامي را به حقايق ذيل توجه دهيم:
بخش هاي دشتستان- تنگستان و دشتي، منطقه اي است که از نظر اقليمي، خشک و سوزان و کم باران بوده، بيشترين مشغله مردم، زراعت ديم است و باغداري نخلستان هاي خيلي محدود و کم درآمد و جاليزکاري هندوانه، خيار چنبر، پياز، تنباکو و نوعي خربزه محلي، که به «زبيري» معروف است.
چنين مردمي ناچارند که شبانه روز در تلاش معاش باشند تا ارتزاق روزانه خود و خانواده را تأمين کنند. يک کشاورز، وقتي کار شخم و درو را، در صورت آبسالي، انجام داد، بايد جاليزش را آبياري کند و سپس، در بخش هايي چون برازجان، به سبزي کاري و کشت تنباکو اشتغال ورزد. هر يک از اين موارد خصوصاً در تاريخ مورد نظر ما، اگر متوقف مي ماند، زن و بچه کشاورز، به ناچار گرسنه سر بر بالين خواب مي هشت. حال، بينديشيد، چنين مردمي با چنان شيوه ارتزاقي، با چه انگيزه اي خان و مان را رها مي کرده، تفنگ به دوش مي گرفته و با آگاهي از نيروي مهيب دشمن، به جنگ مي شتافته است؟
وانگهي، هر عقل سليمي، از خود مي پرسد، سرکشي چند روستايي با تفنگ هاي حسن موسي، ضامن چه دستبردي از ارتش عظيم و مجهز امپراتوري درياها، بوده است؟ راهزن و ياغي، ارتش مستر چيک و عمال ايراني خائنش بودند که اموال بازرگانان را ضبط مي کردند و خودشان را به هند مي فرستادند يا دشتستاني هاي پاپتي بي سلاح؟

واکنش بازار در برابر تجاوز
 

آن چه بيشتر از هر مسأله ديگري، مقاومت مرزبانان جنوب را ارج تاريخي مي بخشد، کمک بلاعوض و همياري بازاريان ميهن پرست-خصوصاً روشن فکران بندري، معلمان، ميرزايان، و درس خوانده هاي آن روزگار بوده است: حاج سيد محمدرضا کازروني، ميرزاعلي کازروني (لسان المله)، که در دوران چهارم به نمايندگي مجلس از بوشهر رسيد. ميرزا مهدي پسر ميرزا علي کازروني که گذشته از معاضدت و معاونت با دليران، سمت منشي و ميرزاي شيخ حسين خان چاه کوتاهي را داشت. ميرزا مهدي بهبهاني، معلمي که پيوسته با دليران در ارتباط بود و آن ها را از وقايع باليوزخانه و نقشه ها و برنامه هاي موذيانه مستر چيک مستحضر مي داشت، همه گواه اين است که مبارزه و مدافعه مردان جنوب، خاستگاه اجتماعي و انگيزه وطن پرستي خاصي داشته و مسترچيک و عمالش با هيچ دسيسه اي نمي توانسته اند با اغراض خود ساخته، آلوده کنند. اين وابستگي مردم بندر به نبرد دليران، منحصر به بازرگانان و روشن فکران نبود. مردان درس خوانده بندر، در شهر، مي گشتند و عامه مردم را در مورد حقيقت استعماري تجاوز انگليسي ها آگاه مي ساختند. عمال مسترچيک نيز، با اعمال تجاوزکارانه و ايجاد قحطي مصنوعي، به خشم مردم دامن مي زدند. در هر حجره اي را مي بستند، اموالش را ضبط مي کردند و صاحبش را به هند و حتي نقاط دورتري چون هنگ کنگ تبعيد مي نمودند؛ و مردم ساده با چشم خويش
شاهد و ناظر بر اين حقيقت بودند. مايحتاج در بازار يافت نمي شد، نانواني هاي محدود بندر آرد نداشتند که نان بپزند. پشت پيش خوان هر نانوايي، صف هاي طويل مردم، با هياهو و پرخاش و دشنام براي به دست آوردن يک گرده نان، از سر و کله هم بالا مي رفتند. چنين بود که هر نانوايي يا خواربار فروشي ديگري، خود به آشيانه شورش تبديل مي شد. خشم گنگ مردم ساده ابتدا متوجه نانوا مي گشت و در همين گير و دار بود که سيد مهدي بهبهاني، معلم، و دوستان ديگرش، ذهن مردم را نسبت به حقيقت امر روشن مي ساختند. سيد مهدي، شجاعانه، فرياد مي زد: گوني هاي گندم و آرد در قونسول خانه و در انبارهاي آن است؛ نانوا چه گناهي دارد؟
اين بانگ، جرقه هوشياري را در ذهن مردم مي زد و رفتار سبعانه تفنگداران هندي و انگليسي که «حافظ شهر!» بودند، به آن دامن ميزد و به حريقي تبديلش مي کرد.
عمال منفور مستر چيک، حجره هاي بازرگانان را پس از ضبط اموال، لاک و مهر مي کردند. در رأس اين اعمال، بدبختانه، يک ايراني، قرار داشت:حاج يوسف کلانتر!
آخر، انگليسي ها، وقتي ديدند موقرالدوله حاکم وطن پرست، گردن به کردار استعماري آن ها نمي نهد، با کمال وقاحت، او را عز و ميرزا احمد خان دريابيگي را که مطيع و منقادشان بود، به جاي او بر مسند حکومت بوشهر نشاندند. به همين نحو، نيز، چوبک، رئيس شهرباني دلير و ميهن پرست را برکنار و نفي بلد کردند و با کشتي به هندوستان فرستادند. حاج يوسف را، که از همه ي جهات منحرف و منحط و افيوني بود، رئيس نظميه کردند! و او بدون هيچ شرمي، زير نگاه مات و نفرت بار مردم، انبارهاي اموال همشهريان خود را در گاري هاي باليوزخانه مي گذاشت و به انبارهاي دشمن مي فرستاد و با دست خود، حکم ضبط و طرد بازرگانان ميهن پرست را به صورت اعلاميه بر در مغازه ها و انبارها مي چسباند.
زشت ترين کار او، زنداني کردن سيد مهدي بهبهاني، معلم دلير، به دستور ارباب خود، مستر چيک، بود. همه اين اعمال خائنانه، چنان نفرتي در مردم برانگيخت که بيشترين دسيسه هاي مستر چيک را نقش برآب مي کرد، اما، همچنان که چوبک ها، موقرالدوله ها، سيد محمد دکترها و سيد مهدي ها وجود داشتند، سرسپردگان ناپاکي نيز بودند که در اجراي دسيسه هاي مسترچيک، کمترين ترديدي به خود راه نمي دادند.
يکي از اين دسيسه ها، که مايه از دکترين قديمي انگليس-«تفرقه بينداز و حکومت کن» آب مي خورد-دامن زدن به اختلافات مذهبي از يک سو و ايجاد نفرت از روستاييان دلير و جان به کف، در دل بندري ها از سوي ديگر بود. کردار رذيلانه اي که تا هنوز، آثار زهرآگين آن در روحيه بندري هاي ساده دل مانده است:
در بوشهر، گر چه اکثر مردم شيعي مذهب هستند، و بودند، اما گروه کثيري از کارگران، مغازه داران و ماهيگيران عرب بودند. از طرفي، شيخ حين خان را نيز با تهمت سني بودن، مورد بي مهري مردم ساده لوح قرار داده بودند
يکي ديگر از جلوه هاي مخرب آن شيوه محيلانه، تقسيم بندر کوچک بوشهر به پنج محله، با نام ها و مرزهاي مشخص! بود. محله دهدشتي (در بخش اسکله فعلي و قسمتي از بازار، که قهوه خانه کاکي محل اطراق مردم و لوليدن جاسوسان باليوزخانه هم در آن حدود قرار داشت، و دارد..- محله شنبدي، که بين دو محله دهدشتي و کوکي(عمارت قونسول گري) واقع است.) محله کوتي، که تبرک! از نام پليد باليوزخانه و ساير اماکن در اختيار اجنبي، گرفته است و بخش غربي بندر بخش آباد و خوش و آب و رنگ با خانه هاي بلند و بازيخانه انگليسي ها را تشکيل مي داد.-محله بهبهاني، که ساکنين آن دو گروه بودند: تجار و بازرگانان در قسمت ساحلي(شمال بندر) و سياهان و مهاجرين آفريقايي که در خدمت بازرگانان معروف بودند و حالا خود مشغله هاي مختلف دارند: کارگري، ماهيگيري، توربافي و خصوصاً برپاداشتن مراسم تعزيه، دمام و سنج و بوق زدن- محله ديگر، «جبري و ظلم آباد» محسوب مي شد که ساکنين آن بيشتر دست افزار، کارگزاران کشتي سازي و مهاجران روستايي بودند. اين محل امروز نام شايسته اي درخور تاريخ امروز ايران دارد.
مستر چيک، بيشترين بهره برداري ها را از اين تفرقه مي کرد:
1ـ در مراسم تعزيه، اگر دسته يک محله، پايش را از مرز! محله ديگر جلوتر مي گذاشت، کار به زد و خورد خونين مي کشيد. تاق هايي به نام: تاق، خوني، تاق جنبي، و چندين «پادگان مرزي!» تعيين شده بود که همين چند سال پيش، معروف بود. تاق خوني در مرز محله هاي دهدشتي، شنبدي و بهبهاني قرار داشت و هميشه چوب هاي بادامي يا گرز نخل زير تير سقف آن آماده بود که اگر محله اي تخطي کرد و از حدود خود تجاوز نمود، کربلاي حسين را در آن جا برپاي دارند! مردمي که مرزهاي ميهن شان در تهديد همان دشمن پليد و دسيسه کار بود، چنان سرگرم مرزداري محله هاي خود بودند که نمي دانستند ده قدم آن سوتر، چه مي گذرد.
از اين کريه تر و نامردانه تر، شهرت انداختن و تبليغ وحشي گري دشتستاني ها و تنگستاني ها بود: اصطلاحات «صحرايي خر است!»- يعني دهاتي خر است -،«تنگسيري(تنگستاني) براي يه سير پياز آدم مي کشه!»
اين ها را تا چند سال پيش مي توانستي بشنوي- از بندري هاي ساده لوح - اما در کنار اين دسيسه چيني، تبليغات مبتني بر حقيقت سيد مهدي ها مؤثرتر بود و همين بود که بالاخره آتش شورش را در بندر هم دامن زد و جوانان بندري را واداشت بيشتر به فکر فرو روند و دست آخر داوطلب مبارزه با اجنبي گردند و دسته دسته به دلوار و ساير روستاها بروند و زير نظر احمدخان اخگر(سرهنگ و بعدها روزنامه نويس)و رئيس علي دلواري فن تيراندازي ياد بگيرند و براي جنگ حاضر شوند. نکته اي که انگيزه برانگيخته شدن جوانان بندري شد، همان شورشي بود که مردم عاصي، با رهبري سيد مهدي، عليه انگليس و عمال خائن شاه راه انداختند. شورشي که عامل اقتصادي و اخلاقي داشت؛ مخصوصاً عامل اخلاقي. چون مردم متعصب و ناموس پرست بوشهري ممکن بود در برابر هر عمل رذيلانه اي مقاومت کنند، اما بي عفتي! خود کبريتي بود که به انبار باروت روحيه عصبي مردم زده مي شد و حاصل حريقي بود که دودش به چشم مسترچيک و نوکران ناجوانمردش رفت. يکي از زيباترين و انساني ترين صحنه هاي نبرد جنوب، در شهر، به همان دلايل فوق الذکر، به وجود آمد، نبردي جانانه که حضور ناگهاني رئيس علي دلواري، پهلوان تنگستان در ميان جوانان بوشهري، روي پشت بام بازار، آن را به انقلابي راستين عليه استعمار تبديل نمود و مهمترين نتيجه اش، تأکيد جنبه تاريخي جنگ دلاوران جنوب براي پاسداري مرزهاي ميهن بود: شايد تا کنون به ندرت در تاريخ شنيده باشيد که: بورژوازي نوپاي بازاري، با فئوداليسم نيم بند، به خاطر موقعيت طبيعت جنوب، دست به دست دهند و براي حفظ ميهن، از مال و جان بگذرند.
در اين جا، اين بخش از مقاله ام را با اين استنتاج، که در مقدمه طرح ريزيش کردم، به پايان مي برم و پس از آن شما را به متن بخشي از نطق شيخ حسين خان چاه کوتاهي در محضر دليران توجه مي دهم.
تفنگچي دشتستاني و تنگستاني از آن رو توانست در برابر دشمن مقاومت ورزد، که يقين داشت آذوقه زن و بچه اش را برادران بازرگان بوشهري مي رسانند.

(8)مقاله
 

بخش قبلي مقاله را آن جا پايان بستيم که: مستر چيک قونسول انگليس در بندر بوشهر، به دسيسه چيني و تفرقه اندازي متوسل شده و کوشيد، از يک سو ذهن مردم بندر را، در برابر رخدادي تاريخي مردد و بي اعتماد نگه دارد؛ و از سوي ديگر، با ايجاد جنجال کوه و کاه، تقدس مبارزه مردم ايران را براي دفاع از مرز و بوم و خانه و کاشانه خويش، از طريق آلوده کردنش به نام «واسموس» آلماني بکاهد. اما دليران، بيشترين و عميق ترين زخم را، از کساني خوردند که هم ديار و هم زبان و هم لباس شان بودند:
چنان که به اشاره گذشت، حريف زورمند، نخست موقرالدوله، حاکم ميهن پرست بوشهر را برکنار و به جايش ميرزا احمد خان دريابيگي را به کار گمارد. نيز به جاي عبدالرضا چوبک، مرد بي پروا و روشن فکر، حاج يوسف افيوني را رئيس نظميه کرد، ولي توفيق او بيشتر از هر جا، در منحرف کردن فکر و شيوه بعضي خان ها و کدخدايان جنوب بود و ما براي اين که، سر رشته مطلب، گره نخورد، شمه اي از زندگي، محل و واکنش آن کج روان را برابر جنگ دفاعي دشتستاني ها تنگستاني ها، ترسيم مي کنيم:

1ـ حيات داوود
 

بلوک حيات داوود، به بخش هايي از حوزه استانداري بوشهر مي گفتند که بين خوزستان و بندر بوشهر و برازجان قرار دارد و دو بندر نسبتاً مهم ريگ و گناوه، در اين قلمرو واقعند. اما، چه کساني عشاير حيات داوود را «مالک» دو بندر مهم، چندين روستاي نسبتاً پرجمعيت و حتي جزيره خارک کرده بود؟ براي دريافت پاسخ چنان پرسشي بهتر است نخست قوميت اين مالکان «جديد»را موجزاً روشن کنيم:
حيات داوودي ها، تيره اي از لرهاي غرب ايران هستند که مقارن پراکنده شدن عشاير توسط نادرشاه افشار، از حدود خرم آباد به جنوب روي آورده، در امتداد ساحل و ديم کارهاي اطراف آن: «چهار روستايي»، «خليفه اي» و... سکني گزيدند. خان بزرگ اين طايفه، همزمان با جنگ، حيدرخان حيات داوودي بود و فتح الله خان و خان علي خان، بعد از او در رأس طايفه قرار گرفتند. تيره ديگري از لرها، معروف به «ليرواي» در بندر ديلم پانزده فرسخي بندر گناوه، در جهت امتداد غربي ساحل خليج، زندگي مي کردند و مي کنند. خان هاي ليرواي نيز خود را وابسته به حيات داوودي ها مي دانستند. تيره ديگري نيز از لرهاي مهاجر، در پشته ها و زمين هاي رسي و دو سوي رود دالکي و شاپور، مسکن کرده بودند که آن ها را لرهاي انگالي مي گفتند.
اين دو تيره لر، با وجود داشتن سوابق ميهن پرستي، مقارن با جنگ، در جبهه کاملاً مخالف مردان تنگستان و دشتستان، يعني پيشاپيش قشون مهاجم انگليسي، قرار گرفتند و با راهنمايي ها و ناجوانمردي ها، اسباب توفيق، بيگانه را فراهم مي داشتند، چنان که معروف است، واسموس، براي سومين بار، توسط خان حيات داوودي دستگير شد، منتها پيش از آنکه تحويلش دهند فرار کرد و به دشتستاني ها پناه برد.
نيز در آخرين برخورد ميان بيگانگان مهاجم و دليران، به راهنمايي احمد خان انگالي، رئيس تيره انگالي، شهادت شيخ حسين خان چاه کوتاهي، اندکي بعد از کشته شدن پسرش شيخ عبدالحسين خان، به وقوع پيوست.
اين وضع، اتفاقاً چندين سال بعد (1324)- سال ياغي گري خان هاي قشقايي، حيات داوودي و انگالي و تصرف پادگان هاي شهرستان هاي فارس و تيپ کازرون، نيز تکرار شد. در آن سال فتح الله خان حيات داوودي و «رئيس علي تنگستاني»(با رئيس علي دلواري اشتباه نشود) و احمد خان انگالي بوشهر را تصرف کردند و خودشان به خودشان مقام و منصب، بخشيدند و اقتصاد جنوب را به انبارهاي خود سرازير کردند. در حالي که چاه کوتاهي ها، با وجود فشار قشقايي ها، حاضر نشدند عليه دولت ايران، وارد هيچ گونه طغيان و عصياني شوند.
در سطور پيش، با تأسف از واکنش حيات داوودي ها ياد کردم. علتش اين بود که در مطالعه احوال لطفعلي خان زند، تنها مرد واقعي دلير و لايق زنديه بعد از کريم خان، از زبان يک انگليسي(سرهارتفور جونز)، که خود از زبان لطفعلي خان تذکار مي داد، چنين خواندم که : خان بندر ريگ(چهار نسل بيشتر از اين)تا آخر دينار داراييش را در رکاب لطفعلي خان زند ريخت تا شايد در برابر آغا محمد خان، پيروز شود.اما اولاً اين ياري و ياوري، تا حدود زيادي ريشه در لر بودن زنديه دارد، ثانياً، کمک هاي گسترده تر را زال خان خشتي [خشت، بخش خرماخيز جنوب، بين کازرون، برازجان و گناوه] در حق دلاور زند به جاي آورد. چون او بود که تفنگچي هايي، همزمان با شيخ نصر حاکم بوشهر در آن روزگار، که گروهي چابک سوار دشتستان را به ياري لطفعلي خان روانه کرد... بگذريم.

ميدان جنگ
 

تنها کساني مي توانند سهمناکي و عظمت کارستان کشاورزان و بازرگانان جنوب ايران را دريابند که اطلاع نسبتاً مستندي از جغرافياي طبيعي و انساني تمامي حوزه استانداري بوشهر امروزي، داشته باشند. ميدان جنگ دليران، از کاشانه هر اتاق روستايي شروع مي شد و به کرانه خليج فارس مي رسيد. في المثل، رئيس علي دلواري، در بندر کوچک دلوار فقط صد تفنگچي داشت، که آن هم به شرط روبه راه بودن معاش روانه جنگ مي شدند. اما منظور اصلي من اين است که بگويم، اين پاره از ميدان جنگ، با پاره ديگر آن، چاه کوتاه و سپس اهرم، مرکز تنگستان، چندين فرسنگ فاصله دارد. در اوج اتحاد، اگر تمامي نيروهاي مردان جنوب يک جا فراهم مي آمدند، تعداد آن ها از پانصد تفنگچي افزون تر نمي شد. به همين دليل بود که مردم کازرون و بوشهر، پس از دريافت اين مژده که پانصد تفنگچي از نقاط فارس به مدد دلاوران جنوب خواهند پيوست. مجالس جشن و خيرات و ساز و رقص برپا کردند؟ مژده اي که البته به دلايل محيطي مي توانست ضامن تحقق مژده بشود. چون مردان جنوب را به جز بازرگانان و تعدادي از روحانيان و مردم ساده جنوب همراه نبودند، همراهي اي که بيشتر جنبه دلسوزي و قبول عام يافته جهاد آن ها بود تا ياري و معاضدت علني.

واسموس يا لاورنس ايران!
 

عنوان کتابي است که سرپرستي سايکس، درباره واسموس آلماني نوشته و کوشيده ارج و اهميت زيادي براي کارهاي او قائل شود. نيت نويسنده، از پيش معلوم است و ما هم چگونگي اعتراف او و ژنرال سايکس (نويسنده تاريخ ايران) را براي شما روشن کرده ايم. اما اگر خاطرتان باشد، در يکي از مقالات گذشته چنين مدعايي آوردم که: واسموس، زماني به دشتستاني ها و تنگستاني ها پناه برد که اولاً آن ها جهاد خود را آغاز کرده بودند. ثانياً واسموس هم ديگر ناتوان شده بود و به قوت لايموت و حصاري در برابر «تازيسگ هاي» قونسول خانه دولت فخيمه سخت نيازمند بود. او اگر هم مي خواست در آن گير و دار به آلمان برگردد، مخارج سفرش را نداشت(چون انگليسي ها در جريان توقيف او، پول و اموالش را ضبط کرده بودند) گواه ديگر ما، نامه تشکر آميز و مسدعيانه اي است که وزير امور خارجه آلمان به شيخ حسين خان چاه کوتاهي(سالار اسلام) نوشته است. عين نامه را کليشه مي کنيم:
در کليشه کردن نامه هاي مختلفي که در دست داريم، اگر دقت کنيد و رد تاريخ شان را بگيريد، تغيير تدريجي لحن آن ها را از تطميع به تهديد، در خواهيد يافت. نخستين نامه او را اومندس، ويس قونسول موقت دولت فخيمه، به شيخ حسين خان چاه کوتاهي داده و در آن -گويا- خود را ملزم دانسته که چگونگي جريان جنگ اول جهاني، طرفين مخاصمه و تأکيد بر قطعي بودن پيروز متفقين، همه را براي مخاطب خود توضيح دهد، تا چه پيش آيد؟ چه کسي از او استفسار حال کرده بود؟ جالب است، که هر شاگرد مدرسه اي تهديد نهفته در عمق اين کلمات چاپلوسانه و مزورانه را درک مي کند. در بخش بعدي، مي کوشيم در مورد اين نامه ها بحث بيشتري داشته باشيم.
و اما نخستين نبرد جدي که شايد همزمان با خواندن اين مقاله، صحنه هاي آن را از تلويزيون ديده باشيد، نبرد رئيس علي دلواري(با صد تفنگچي) است با دو هزار تفنگدار نيروي دريايي انگليس! و متوجه شده ايد که بيگانه مهاجم چه ضرب شستي خورده و ضمناً، چگونه در بحبوحه دشمني، نتوانسته يقه خود را از چنگ واقعيت آشکار برهاند و ضمن توضيحات خود، معرفي جالبي از روحيه سخاوتمندانه و با گذشت مردان ساده و رزمنده کرده است.

بندر دلوار
 

بندر کوچکي است در هشت نه فرسنگي بوشهر، در جهت امتداد شرقي ساحل خليج فارس، با کمتر از هزار خانوار. دلوار از نظر قلمرو روستايي در منطقه تنگستان قرار دارد و چون نخستين جنگ دلاوران و دشمن را به صورت غرور اميزش شاهد بوده، سبب شده که هر کس خواسته به نحوي از اين جنگ ها و جنگ هاي بعدي ياد کند، از آن به «جنگ دليران تنگستان فقط با انگليس ها» نام ببرد، در حالي که مي دانيم چنين نبوده و سهم عمده اي از اين درگيري غرور آفرين به دشتساني ها تعلق دارد، دشتستان که در آن روزگار عبارت بود از برازجان و روستاهاي اطرافش و چاه کوتاه و روستاهاي دور و برش، به همين دليل، از اين دو مرکز، دو نفر سرکرده دفاع مي کردند: شيخ حسين خان چاه کوتاهي از بلوک خود، غضنفر السلطنه برازجاني و شبانکاره و ساير روستاها...
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 52